• امروز : دوشنبه - ۲۶ شهریور - ۱۴۰۳
1

حکایت خواندنی «مرد نابینا»

  • کد خبر : 3406
  • 12 آذر 1402 - 22:17
حکایت خواندنی «مرد نابینا»
حکایت پندآموز و خواندنی «مرد نابینا!» را در ایستگاه داستان جریده می خوانید

به گزارش پایگاه خبری صدای جریده، مرد کوری هر روز کنار خیابانی می‌نشست و کلاه و تکه مقوایی را در کنار پایش قرار می‌داد.

روی تکه مقوا خوانده می‌شد: «من کور هستم لطفاً کمک کنید» مردم زیادی از آنجا می‌گذشتند ولی اعتنای چندانی به او نداشتند.

در یکی از روزها، نویسنده‌ای از کنار او می‌گذشت، نگاهی به او انداخت، فقط چند سکه در داخل کلاه بود.
اول خواست سکه‌ای داخل کلاه بیندازد، ولی تصمیمش عوض شد، از مرد کور اجازه گرفت و تکه مقوای او را برداشت، آن را برگرداند و پشت آن چیزی نوشت و آن‌را کنار پای او گذاشت و رفت.

پس از گذشت مدتی، مرد کور متوجه شد مردم زیادی جلوی او می‌ایستند و در کلاهش سکه و حتی اسکناس می‌اندازند.
از این بابت بسیار تعجب کرد و حسابی کنجکاو شد تا بداند روی مقوای او چه چیزی نوشته شده است.

بالاخره از یکی از عابران درخواست کرد تا نوشته را برای او بخواند. عابر سکه‌ای در کلاه انداخت و اینطور خواند: «امروز بهار است اما من نمی توانم آن را ببینم!!»

انتهای پیام/

لینک کوتاه : http://sedayejaride.ir/?p=3406

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.